معماری و روانشناسی
با راههای پنهانی که معماری بر روح و روان ما اثر میگذارد، آشنا شویم- قسمت دوم
نویسنده: معصومه سلمانی
تخمین زمان مطالعه: ۷ دقیقه
«ما ساختمانها را میسازیم و در آخر ساختمانها هستند که ما را میسازند.» این جمله را وینستون چرچیل در سال ۱۹۴۳ طی آغاز بازسازی ساختمانی که مورد اصابت بمب توسط مجلس مردم قرار گرفته بود، گفته است. بیش از هفتادسال از گفتن این جمله گذشته است و بهیقین او بسیار خوشحال میشد اگر میشنید که دانشمندهای علوم اعصاب و روانشناسان برای تائید جمله او شواهد و قرائن بسیاری یافتهاند. در قسمت اول این یادداشت و این قسمت، با چگونگی تأثیرگذاری معماری بر روح و روان انسانها آشنا میشویم.
اهمیت طراحی شهری فراتر از مسائل مربوط به زیباییشناسی است. تعدادی از مطالعات نشان داده است که بزرگ شدن در یک شهر، شانس ابتلا به اسکیزوفرنی را افزایش میدهد و خطر دیگر اختلالات روحی مانند افسردگی و اضطراب مزمن را افزایش میدهد.
به نظر محققان محرک اصلی این امر «استرس اجتماعی» نامیده میشود. از نظر آنها استرس اجتماعی ناشی از فقدان پیوند اجتماعی و وجود ارتباط مناسب در محلهها و در تقابل ساکنین با همسایههای خود است.
آندریاس مایر لیندنبرگ در دانشگاه هیدلبرگ، طی پژوهشی نشان داده است که زندگی شهری میتواند در برخی از افراد برخی از ساختارهای مغز را تغییر دهد و در نتیجه باعث کاهش ماده خاکستری برخی از قسمتهای مغز در طی برخی از تجربههای پر تنش و استرسزا شود.
البته این امر قابل انکار نیست که وجود شهرها تعداد بیشتری از مردم در سطح شهر را میطلبد و در نتیجه تعداد بیشتری از مردم باعث ایجاد تعامل اجتماعی بیشتر نیز میشوند. درحالیکه این فرض به صورت سطحی صحت دارد، دستهای از تعاملات معنادار اجتماعی که برای سلامت روان ما ضروری هستند، بهراحتی در روابط موجود در شهرها قابل دسترس نیستند.
مسئلهی انزوای اجتماعی اکنون توسط بسیاری از مسئولین شهرهای دنیا به عنوان یک عامل خطرناک برای به وجود آمدن بسیاری از بیماریها شناخته شده است. با وجود تمام مسائل گفتهشده، سؤال اصلی در طراحی معماری و فضای شهری این است که آیا ممکن است در مقابل تمام این مخاطرات فضای شهری و ساختمانها را بهگونهای طراحی کنیم که انسانها را به ارتباط بیشتر و بهتر تشویق کند؟
یکی از اولین تلاشهایی که ویلیام وایت به عنوان یک پژوهشگر جامعهشناس در این باره انجام داده است حاکی از توصیههای طراحی برای معمارها و مدیران فضای شهری برای گذاشتن اشیا و مصنوعات مختلف شهری در نزدیک یکدیگر برای بیشتر کردن کنشهای میان مردم است.
طی توصیه ویلیام وایت با این کار در فضاهای عمومی مردم از نظر فیزیکی با یکدیگر ارتباط گرفته و بیشتر صحبت میکنند.در سال ۱۹۷۵، یک پروژه به نام The Project For Public Spaces یا پروژه فضاهای عمومی توسط یکی از همکاران «وایت» تأسیس شد.
وی روش استفاده مردم از مرکز راکفلر در شهر نیویورک را- توسط قرار دادن نیمکتهایی در کنار درختان کناردست مجموعه به جای محلی که مدیریت آن مرکز پیش از آن خواستار آن شده بود-تغییر داد. شرکت معماری Snohetta نیز از روش مشابهی در میدان تایمز پیروی کرده است و با قرار دادن نیمکتهای بتنی در مسیری که پیش از این محل عبور اتومبیلها بود، محلی برای تردد عابران پیاده ساخته است.
دسترسی به فضاهای عمومی تنهایی افراد در زندگی مدرن را از شهرها محروم نخواهد کرد، اما این امر میتواند باعث ایجاد احساس درگیری بیشتر و آسایش از محیط اطراف توسط همان افراد بشود.الیارد در این باره میگوید: «زندگی در میان میلیونها غریبه امری بسیار غیرطبیعی برای یک انسان محسوب میشود».
الارد در بازه ادامه میدهد «یکی از وظایف فضای یک شهر این است که این مسئله را برای انسان امروزی توجیهپذیر کند و سؤالهایی از این دست را پاسخ دهد: چگونه جامعهای را ایجاد کنید که در آن افراد با مهربانی با یکدیگر -در این محیط مملو از میلیونها غریبهی دیگر -رفتار کنند؟
این امر بهاحتمالزیاد زمانی اتفاق میافتد که مردم از محیط اطراف خود احساس خوبی داشته باشند. اگر شما احساس خوب و درستی داشته باشید، شوق بیشتری برای صحبت با یک غریبه خواهید داشت.»یکی از چیزهایی که باعث تثبیت احساس منفی در ذهن یک فرد از زندگی در محیط شهری میشود، وجود یک حس دائمی گمشدن یا گیج شدن در فضای بزرگ شهری است.
بعضی از شهرهای سادهتر از دیگر شهرها میتوانند شما را به مقصدتان برسانند. برای مثال الگوی خیابانی شبکهای مانند نیویورک نسبتاً ساده است، درحالیکه لندن در مسیر برخی محلهها به نوعی متمرکز و پیچیده است.
همینطور وجود یک حس سادگی در داخل ساختمانها همانند شهرها نیز یکی از عوامل مهم احساس راحتی با محیط است. یکی از ساختمانهایی که مسیرهای داخلی بسیار پیچیدهای دارد، کتابخانه مرکزی سیاتل است. با این حال این ساختمان جوایز متعددی را برای معماری خود به دست آورده است.
پژوهشگران دانشگاه نورثومبریا که این ساختمان را چندین سال مطالعه کردهاند و حتی یک کتاب را در مورد آن به چاپ رساندهاند در این باره میگویند که «جالب است که یک مکان که توسط بسیاری از معماران از تمام نقاط جهان مورد تحسین قرار میگیرد، میتواند تا این حد در راهبری افراد ناکارآمد باشد».
یکی از مسائل مربوط به کتابخانه، آسانسورهای بزرگ یک طرفهای است که گردشگران را از طبقهی پایین به سمت بالا میبرد و البته هیچ وسیلهی مشخصی برای پایین آمدن در این میان وجود ندارد. دالتون یکی از همین پژوهشگران دانشگاه نورثومبریا میگوید: «من فکر میکنم معماران در این ساختمان تصمیم داشتند که کمی همه چیز پیچیده شود».
او در این باره ادامه میدهد «موقعیتهای بسیار کمی در دنیای واقعی وجود دارد که شما میتوانید از طریق یک مسیر از A به B بروید و در برگشت از B را به سمت A مجبورید به دنبال مسیر دیگری بگردید. این واقعاً مردم را آشفته میکند».
اما این چیزی است که در مورد شهرها اتفاق میافتد: افرادی که در آنها زندگی میکنند، تلاش میکنند تا با وجود تمام موانع طراحی و معماری که ممکن است برای آنها پدید بیاورد، شهر را مانند خانه خود ببینند، چه در یک کتابخانهی زنجیرهای بزرگ با آسانسورهای یکطرفه باشند و چه در یا پارکهای بزرگ پر از جمعیت.
در کنار تمام مسیرهای تعبیهشدهی شهری شما مسیرهایی را میبینید که مردم -با وجود مسیرهای تعبیه شده -برای گذر انتخاب میکنند. این مسیرها در کنار اینکه نوعی از اعتراض به معماری فضای شهری محسوب میشود، مسیرهای موردعلاقه مردم در سراسر شهر نیز هستند.
در این مواقع مردم نوعی شورش جمعی را علیه مسیرهای مجاز معماران و برنامه ریزان نشان میدهند. دالتون این را بخشی از «آگاهی توزیعشده» در شهر میداند.
در اینجا ما به یک نقطه مشترک میرسیم که معماران، دانشمندان علوم اعصاب و روانشناسان به نظر میرسد به توافق برسند: طراحی موفقیتآمیز در این نیست که ساختمانها چگونه بر ما تأثیر میگذارند- همانطور که چرچیل در ابتدای متن در این مورد از ساختمانها انتظار دارد- بلکه در این است که مردم چگونه کنترلی بر محیط اطراف خود و یا سهمی از رویههای محیطهای اطراف خود داشته باشند. این دقیقاً همان چیزی ست که به عنوان معماری عصب پایه و یا نورو معماری میشناسند.
منبع:
http://www.bbc.com/future/story/20170605-the-psychology-behind-your-citys-design